روزی،هنگام غروب ما را از زندان به محوطه اردوگاه آوردند،فرمانده عراقی اردوگاه به نام محمودی که فردی جلاد و فحاش بود از یکی از اسرا به نام میر سید که طلبه بسیار شجاعی هم بود خواست علیه امام خمینی(ره)شعار بدهد و بقیه اسرا هم تکرار کنند.او با دلاوری گفت من هرگز این کار را نخواهم کرد.فرمانده عراقی به سربازانش گفت او را بزنید،تا آمدند میر سید را بزنند او فریاد الله اکبر بلندی سر داد.سربازان از فریاد الله اکبر فرار کردند و اسرا از این صحنه بیش از پیش به عظمت شعار الله اکبر پی بردند.
آزاده : محمد رضا علم جمیلی
بازدید دیروز: 10
کل بازدید :429712
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1224]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1682]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1345]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]
زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2